یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پل استر» ثبت شده است

اختراع انزوا را اگر بی توجه به اشارات متعدد و مشخص نویسنده به یهودیان و وجهه سازی برای یهودیت بخوانیم، سرشار است از عبارات آَشنایی که انگار جایی قبلا گفته شده است ، عباراتی که هر آدمی ممکن است در روزهای تنهایی و نخوت آنها را از زبان خودش بشنود.

"صبح همینکه بیدار میشد احساس می کرد روز دارد از دستانش بیرون می لغزد، حسی برای انجام کار ندارد، پیشرفت زمان را احساس نمی کند، حسش، بسته شدن درها و چرخانده شدن قفل هاست.فصل کاملا بی روزنی است، زمانی طولانی برای در خود فرو رفتن.گویی دنیای بیرون دنیای ملموس مواد و اجسام تماما از ذهن خود او نشات می گرفت.احساس می کند از درون رویداد ها سُر می خورد، مثل روحی حول وجود خودش پرسه می زند، انگار جایی در کنار خودش زندگی می کند، نه واقعا در اینجا، ولی نه در جای دیگر هم...(ص 108)"

 آغاز کتاب تصویر مردی است معمولی که پدر است،پدری که تنهایی اش به چشم فرزند آمده است، یا شاید بعد از مرگش این حد از انزوا عیان می شود.
"منزوی.اما نه به معنای تنها بودن.نه منزوی به آن شکل که ثورو(نویسنده آمریکایی) بود و خودش را تبعید کرده بود تا دریابد که کجاست، نه منزوی مانند یونس، که در شکم نهنگ برای نجات دعا می کرد.منزوی به معنای کناره گیر؛ به معنای مجبور نبودن به دیدن خود، به معنای مجبور نبودن به دیدن خودش که از سوی دیگران نگریسته می شود.ص 24"

 نویسنده بعد از مرگ پدرش با مردی مواجه می شود که چون دیگران است، پدر برای استر هم ، همان مرد نفوذ ناپذیر است که که برای همه پسران است.
"تنها کسی بود که تا به حال دیده ام موقع تعلیم رانندگی به دیگران نه عصبانی می شد و نه اعصابش به هم می ریخت.میشد ماشین را یک وری برانید به طرف تیر چراغ برق و او باز هم هیجان زده نشود.ص 92"

پدری که پس از مرگش برای فرزند خواندنی می شودو دیدنی و همه ی آن چیزهایی که در مورد هر مردی بدیهی است اما به سبب پدر بودن به زبان پسر نیامده است عیان شده و توصیف می شود، او نیز پدری است چون دیگر پدرانی که مردی را زندگی می کنند.
"ظرفیت پدرم برای طفره و گریز تقریبا نامحدود بود.او به خودش آزادی انجام هر کاری که دلش می خواست می داد، دزدکی رفتن به باشگاه تنیس، تظاهر به اینکه بازرس رستوران است برای آنکه غذای مجانی بخورد و تلاشی که برای فتوحاتش به کار می برد دقیقا همان چیزی بود که این فتوحات را بی معنا می ساخت...با نخوتی زنانه سن حقیقی اش را پنهان می کرد، درباره ی معاملات تجاری اش داستان ها می ساخت و درباره خودش صرفا غیر مستقیم حرف می زد.... هر وقت موقعیتی برایش زیادی سخت می شد، هر وقت احساس می کرد دارد مجبور می شود خودش را ابراز کند، با دروغ گفتن از زیرش در می رفت.ص 23"

در همین اثنا داستان زندگی خانواده ی پدری نیز برملا می شود، یک خانواده یهودی که به معنای واقعی کلمه در نسل قبل از نویسنده می تواند حق خانواده بودن را ادا کند،نه به سبب حوادث که رخ می دهد بلکه به سبب احساساتی که اعضا را به با هم بودن و برای هم بودن وا می دارد.
"احساسات پدرم انعطاف ناپذیر بود.او هرگز یک کلمه خلاف برادرهایش نمی گفت.باز هم، دیگری نه از روی اعمالش، که بر اساس چیزی که بود تعریف می شد.اگر یکی از برادرهایش به او بی احترامی می کرد یا کار ناخوشایندی از او سر می زد، باز هم پدر از او ایراد نمی گرفت.طوری می گفت او برادر من است که گویی این حرف همه چیز را توضیح می دهد.برادری اصل اول بود، قانونی بی چون و چرا.اصول دین همین یک بخش را داشت.مثل اعتقاد به خداوند، زیر سوال بردنش کفر محسوب می شد. ص 73"

عموهای نویسنده برادرانی اند همیشه برادر.پدرشان خیانتکار است، مادر زحمتکش و زیر فشار زایمان های مکرر ، رنج یهودی بودن و از شهری به شهری دیگر رفتن به شدت عصبی است و نهایتا این سبک زندگی منجر می شود به جنون آنی و قتل پدر، سپس تبرعه شدن مادر و وفاداری فرزندان به زن مو قرمزی که سالها رنج های اقتصادی و اجتماعی و فشارهای سیاسی را تحمل می کند و پنج پسرش را بزرگ می کند، وفاداری به مادر.

راوی این قسمت سوم شخصی است به نام آقای الف، در حقیقت نویسنده از بیرون به تنهایی خود نگاه می کند، برخوردهای تصادفی اش را نقل می کند، چیزهایی را به خاطر می آورد و بی آنکه تلاش کند اطراف خواننده را نیز خالی و خلوت می کند ، او یک جور سکوت عمیق با کلماتش برقرار می کند، چیزی که خود نیز در آن زیسته است، تنهایی که تنهایی نیست، زندگی کردن با خاطرات یک نفر دیگر است، نویسنده.نویسنده ای که نمی خواهد برای همیشه تمام شود.
"بود، دیگر هرگز نخواهد بود. به خاطر بسپار.ص 252"

داستان در واقع پرداختن هنرمندانه به خود است،وصف افکار انسانی که مجال اندیشیدن به سفر زندگی اش را پیدا می کند. ماجراهایی با عنوان، خاطره، حافظه، شانس، انزوا است، و اتاق. 
"خاطره همچون یک مکان ، همچون یک ساختمان، همچون رشته ای از ستون ها، قرنیز ها، رواق ها.بدن درون ذهن، انگار که در آنجا حرکت بکنیم، از مکانی به مکان دیگر برویم، و صدای قدم هامان وقتی که راه می رویم، و از مکانی به مکان دیگر می رویم.ص113"
"حافظه گاهی همچون صدا سراغ او می آید. صدایی است که درون او حرف می زند و لزوما مال خودش هم نیست.به آن نحوی با او حرف می زند که صدایی می تواند برای کودکی قصه بگوید و با این حال آگاهی این صدا مسخره اش می کند، یا به او امر و نهی می کند، یا صاف و پوست کنده فحشش می دهد.ص 176"
شانس،"نشانی تو همان ساختمانی است که من دوران جنگ ذر آن پنهان شده بودم...پدر هست، پسر هست، و جنگ هست.از ترس گفتن، و به یاد آوردن اینکه مردی که در آن اتاق کوچک پنهان شده بود، یهودی بود.ص 111"

زندگی از دید نویسنده مانند زیستن درون شکم نهنگ میشود،مانند آنچه برای یونس رخ می دهد، برای پدر پینوکیو، برای ون گوگ در اتاق خوابش و برای خیلی های دیگر، با تمام تفاوت هایشان.
"یونس فرار می کند.به عنوان مسافر سوار یک کشتی می شود.توفان شدیدی در می گیرد و ملوان ها می ترسند که غرق شوند.همه برای نجات دعا می کنند.اما یونس "در اندرون کشی فرود شده دراز شد و خواب سنگین او را در ربود". پس خواب به مثابه نهایت کناره گیری از دنیا.خواب همچون تصویری از انزوا.ابلوموف روی کاناپه اش لوله شد و در رویا خودش را در رحم مادرش دید.یونس در اندرون کشتی، یونس در شکم نهنگ.ص 178"

نویسنده به موضوعی پرداخته است که فارغ از مکان جغرافیایی ، مذهب، تمول مالی و ... او را می بلعد، تنهایی، آن چیزی است که گریبان بشر را می گیرد، و نویسنده، نقاش، راوی و هرکسی که توان بازنمایی اش را دارد انسان را از حس تنها بودن در این میان بیرون می آورد، انگار می خواهد بگوید تو نیز مانند دیگرانی، انگار می خواهد بگوید تنها تو نیستی که تنهایی، درون اتاق تنهایی خودت.
"با مقاطع طولانی ماندن در این اتاق ، معمولا می تواند آن را با افکارش پر کند، و این هم ظاهرا اتاق را از وضع غم انگیزش در می آورد، یا دست کم باعث می شود به آن توجهی نکند.هر بار بیرون می رود افکارش را هم با خودش می برد، و در طول نبودنش اتاق به تدریج از تلاش های او برای سکونت در آن خالی می شود.ص 106"

* اختراع انزوا ، پل استر، نشر افق، ترجمه بابک تبرایی، 1976