یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

یادداشتی بر برج

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ

برج داستان یک پادآرمانشهر است که از نگاه یک پزشک به اطرافش آغاز می شود ،او به تازگی از همسرش جدا شده و به پیشنهاد خواهرش در این برج گران قیمت قرارداد رهن نود و نه ساله یک واحد را امضا کرده، برج حاوی تمام امکانات لازم و امکانات رفاهی سکنه است و تقریبا از لحاظ احتیاجات زندگی زمینی به یک آرمان شهر می ماند،شب های برج سرشار از شادخواری و پارتی هایی است که در طبقات مختلف برگزار می شوند، برج به سه قسمت تقسیم میشود، طبقات یکم تا پانزدهم، طبقات شانزدهم تا بیست و هشتم و طبقات بیست و هشتم تا چهلم، به علت قیمت بالای کلیه آپارتمان ها افراد متمول و تحصیل کرده در طبقات زندگی می کنند اما همین افراد هم به لحاظ اقتصادی و اجتماعی سه دسته تقسیم می شوند، افراد لات، قشر متوسط، پولدارهای همیشه مرفه، پنت هاوس این برج متعلق به اولین ساکن آن یعنی طراحش است.
خصیصه های اصلی برج نشینان در ابتدا با میخوارگی، بی خوابی های رنج آور، خیانت های زن و شوهری، و کینه وصف می شود، کینه ای که نسبت به آسانسورهای تندرو طبقات بالا، کثیف شدن استخر، پارتی ها، دعوت ها و عدم دعوت ها و رابطه ها بروز پیدا می کند، این بروز از پرت کردن شیشه های مشروب در پارتی ها، دعوا بر سر ورود کودکان به استخر، قطع ده دقیقه ای برق در طبقات پایین و بالاخره خفه کردن یک سگ نژاد افغانی در آب استخر آغاز می شود و با همین روند ادامه پیدا می کند تا آنجا که شدت آن آنقدر بالا می رود که به شکل جنایت های پی در پی، مثله کردن اجساد و خوردن حیوانات و تجاوز بروز می کند.
خشونت، ناهنجاری، اعمال قبیحانه ماجرای اصلی برج نشینان می شود، افراد برج نسبت به صیانت از این همه خشونت و پلیدیِ خودکفای برج متعصب اند و نقطه ای شروع بروز این تعصب وقتی مشاهده می شود که فردی به صورت مشکوک از طبقات بالا به روی ماشین ها پرتاب می شود ولی کسی با پلیس تماس نمی گیرد! ساکنین برج مهمان دعوت نمی کنند و چیزی را برای دیگران تعریف نمی کنند.
برج نشینان با وجود تمام ناهنجاری ها و ناگواری ها، هر روز برج را با ظاهری آراسته و کاملا معمولی برای کارهای روزانه ترک می کنند و شب به برج و اعمال قبیحانه خویش بازمی گردند، نماد این تعارض اخبارگویی است که در پایان داستان وقتی برج را گند، زباله ، خون و جسد پر کرده همچنان به استودیو رفته و اخبار می گوید!
عکس العمل افراد بعد از به جریان افتادن بی نظمی در مقابل مشاهده ی هر نظمی آن است که به شدت مخالف آن بوده و هرچه سریع تر اقدام به برهم زدن نظم و آراستگی و پاکیزگی می کنند. عفونت ، تعفن و زباله برج را در خود احاطه کرده و این برای ساکنین لذت بخش می شود.دیدن زجر موجودات دیگر و دخیل شدن در این موضوع و به افتضاح کشیدن همه چیزی تفریح غیرقابل اقماض ساکنان برج است.
برج دنیای منزوی و متفاوت از عالم بیرون است و ساکنان آن به شدت خواهان حفظ این انزوا هستند که نماد جامعه ستیزی و شهوت خواری است.قطع ارتباط با واقعیت به گونه ای حق به جانب نمایش داده می شود تا این تصویر برای خواننده شکل بگیرد که این لجام گسیختگی واقعیت است.
نکته مهم داستان این است که در پایان تلاش می کند بگوید این دنیای نویی است ، مسیری که بالاخره برای بشر رخ خواهد داد و آن بازگشت به بدویت است ، در پایان داستان اتفاقات وصف شده در ابتدای کتاب در برج همسایه شروع به رخ دادن می کند، انگار این "برج" است که روحی دارد و باید ساکنینش را تسخیر کند.
با نمایش عدم توانایی ساکنین برای حرف زدن و تنها خروج آواها، عریانی و بی لباسی و نام بردن از انسان نئاندرتال توصیف بازگشت به بدویت صورت می گیرد، هرچند در دوران بدوی نیز این لجام گسیختگی رخ نداده است.
آنچه در این داستان به صورتی غیرطبیعی دیده میشود، عدم مطرح شدن کلمه درد است، با وجود تمام زجرها و شکنجه هایی که افراد در برج بر یکدیگر و بر خویش وارد می کنند درد کشیدن چیزی شبیه یک نقش است که بازیگران برج نشین آن را بازی می کند،انگار واقعا درد نمی کشند.مثلا زنی که دست خود را برای اینکه گربه اش نمیرد به وی عرضه می کند و با جویدن گوشت دستش نه تنها شکایتی از درد ندارد بلکه در مقابل دور راندن گربه مقاومت می کند. موضوع دیگر از بین رفتن خصیصه حب، یعنی دوست داشتن هر چیزی است، دوست داشتن و محبت کردن از بخشی از داستان کاملا حذف می شود و جای آن را لذت خشونت آمیز می گیرد.

انتخاب چیزی است که در برج وجود ندارد،در بعضی نقاط داستان افراد ابدا انتخاب نمی کنند ، نوعی تسخیر شدن به شدت به چشم می خورد، ناسازگاری، انزواطلبی، بی احساسی یا به تعبیری احساسات نادرست(لذت از رنج، خنده در مقابل صحنه های شنیع،عدم اضطراب به هنگام خطر)،سکوت و گوشه گیری،به قدری حاکم بر افراد است که انگار ابدا قدرت انتخاب نداشته و قسمت تصمیم گیرنده ی مغز افراد دچار اختلال شدید است، در حقیقت برج نشینان ملغمه ای از بیماران روانی اند که ظاهری مرتب و شغل و مناسب اجتماعی موجه دارند.به تعبیر روانشناسان آنها دچار زوال شخصیت شده اند اما جالب آن است که این زوال شخصیتموجب از دست رفتن فرصت های شغلی و تحصیلی افراد نشده، انگار هر فرد دو شخصیت دارد که به طور موازی در جسم او رشد می کنند.
در حقیقت حوزه اندیشه، ادراک، احساس و رفتار افراد به شدت موثر از عامل ناشناخته ای است که برای فرد تشخیصِ سره از ناسره مطرح نمی شود، در حالیکه به طور معمول دو راه به انسان نشان داده می شود تا او میان آن دو را برگزیند(و هدیناه النجدین)،ممکن است سختی مسیری او را از آن مسیر با وجود درست بودن منصرف کند(فلا اقتحم العقبه، و ما ادراک مالعقبه، فک رقبه) در این داستان بشر از فطرتی که زیبا دوست، محبت ورز و نظم پذیر است به دور اند.
انسان های این داستان فاقد فطرت(فاقم وجهک فی الدین حنیفا، فطرت الله الذی فطر الناس علیها) هستند، آنها تنها جانداری هستند که از هوش و استعداد برخوردار است و انگار هیچ آشنایی با روح دمیده شده (و نفخت فیه من روحی) در خود و صورتِ خلق شده بر آن(ان الله خلق الانسان علی صورته) ندارند.اگر فطریات بر اساس نظریه های مطرح(عقل گرایان، افلاطون(مُثُل)، کانت،فروید(غریزه) یونگ، و عرفا(جبروت) و ...) چیزی بیش از پرداختن به جسد انسانی باشد،اینجاست خاصیت فارق(فرق دهنده و جدا کننده) برای انسان مطرح می شود.ارتباط با عالم غیر ماده در صورتی که حذف شده یا کم شود انتخاب میان دو راه خیر و شر که نفع یا ضرر غیر مادی دارد نیز از میان برداشته میشود، با توجه به دیدگاه هایی که مخالف با وجود فطرت هستند(هیوم، امیل دورکیم، جان لاک، ژان پل سارتر( اگزیستانسیالیت ها) و ...) ، انسان تنها از طریق حواس خویش است که چیزی را طلب می کند و یا پس می زند، در حالیکه در دیدگاههای قائل به فطرت وجود کشش ها و دافعه های غیر آموختنی در انسان است که او می تواند آنها را متبلور یا سرکوب کند یعنی میان پرداختن یا نپرداختن به آنها انتخاب می کند و به این ترتیب مقصدی برای جستجو می یابد ( افغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السماوات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون).در این داستان جستجو کردنی و به دست آوردنی طبقات بالای برج است و کمال کسب مادیات است و لاغیر.

*برج: جی جی بالارد، موضوع:انسان،پادآرمانشهر

1976، نشر چشمه، ترجمه: علی اصغر بهرامی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ
  • زهرا باقری

نظرات  (۱)

  • میله بدون پرچم
  • سلام
    یکی از مهمترین ویژگی‌های داستانهای بالارد نگاهش به انسان است. از دید او "انسان‌ها" با تغییر شرایط به سمت بدویت میل می‌کنند گویی به زور متمدن شده‌اند و با تغییر شرایط فرصتی پیش می‌آید که اصل خود را بروز دهند.
    آخرین کتابی که خواندم و هنوز در موردش ننوشته‌ام و به شدت تحت تاثیر قرار گرفته‌ام کتابی از همین نویسنده است! فی‌الواقع بعد از خواندن این کتاب مصمم شدم "برج" را هم بخرم و بخوانم.
    حالا توی همین فضا آمدم اینجا و با برج روبرو شدم!! حجت بر من تمام شد.
    "امپراتوری خورشید" را به شدت توصیه می‌کنم اگر نخوانده‌اید.
    پاسخ:
    سلام

    از بالارد اولین کتابی بود که خواندم، آنقدر دنیای تاریک و عریانی ساخته بود که برای پاک شدن ذهنم یک غوطه اساسی خوردم توی حوض حیاط خانه ی مادربزرگم :))
    حتما اما باید امپراتوری خورشید را بخوانم، فیلمی هم انگار با این اسم هست
    سپاس بسیار 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی