یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

داستان از فرار پیرمردی شروع می شود که ناگهان ناپدید می شود، در حقیقت از زندگی قبلی اش ناپدید می شود و با تمام وجود در جای دیگری حضور می یابد، کاری که بارها در طول زندگی صد ساله اش آن را انجام داده است.او متخصص کار با مواد محترقه بوده است و در آخرین آتش بازی اش در نود و نه سالگی برای اینکه حال روباهی که مرغ هایش را دزدیده بگیرد سر راه روباه به مرغدانی مواد منفجره می گذارد اما کمی در محاسباتش اشتباه کرده است و به این ترتیب کل مرغدانی و خانه و زندگی اش به هوا پرتاب می شود و خودش هم به همراه کاناپه اش جایی همان حوالی فرود می آید و به خانه سالمندان منتقل میشود.

پیرمرد صد ساله همان طور که در تمام طول زندگی اش هرگز پشت هیچ در بسته ای قرار نگرفته است و خودش را به هیچ قرار و قانونی پابند نکرده است نمی تواند روزهای پایان عمرش را در خانه سالمندان بگذراند و  روز تولد صد سالگی اش از آن جا فرار می کند، به محض اینکه وارد ایستگاه قطار می شود یک چمدان می دزدد، چمدانی که حاوی مبلغ هنگفتی پول است و مربوط به یک معامله قاچاق می شود، به این ترتیب با فرار کردنش پلیس را به دنبال خود و با دزدی اش یک گروه خلاف کار را به دنبال خود می کشاند.

پس از آن مرتب مرتکب جنایت می شود و خلاف می کند، همانطور که پیش از این نیز زندگی کرده است.بی آنکه اشاره ای مستقیمی به این موضوع بشود اما اینکه او موجب اتفاقاتی شده است را به حساب حادثه هایی گذاشته که قرار بوده او را از معرکه ای به در ببرد، از جمله آتش زدن یک شهر که یکی از اردوگاههای گولاک در آن قرار داشته ،در شوروی استالینی ، وقتی با یک زیر دریایی به آنجا رفت تا در ساخت بمب اتم به بلوک شرق کمک کند و به خاطر خواندن شعری از شاعری ضد کمونیست به سی سال تبعید محکوم شد تصمیم گرفت از  تبعیدگاه فرار می کند و آن آتش بازی را راه می اندازد،پس از آن به چین می رود بعد از سلسله حوادثی از رشته کوه های هیمالیا و هندوکش به ایران و از ایران به اروپا می رود و در تمام این مدت با آدم هایی آشنا می شود که این آشنایی در آینده به شدت به درد او می خورند و به همین جهت است که پیرمرد میخواره ی داستان ترسی از آنچه سرنوشت برایش رقم می زند ندارد.

او، در تمام زندگی اش با آن بلاهتی که وصفش مفرح است کارهای هوشمندانه ای صورت می دهد، او احساس تعلق به هیچ کس و هیچ چیز ندارد اجازه می دهد حادثه ها او را به هر سویی از تاریخ که می خواهند پرتاب کنند و چون هیچ چارچوبی را نه می پرستد و نه تعصبی درباره چیزی به خرج می دهد روزگاری در خدمت ارتش مائو است و روز دیگری با رئیس بزرگترین حکومت کاپیتالیست دنیا یعنی هری ترومن گپ می زند، با وجود اینکه بارها اذعان میدارد از دین و سیاست بیزار است اما داستان های زندگی اش رابطه ی تنگاتنگی با این "هر دو" دارد.

داستان به شکل طنز نگاشته شده است و همه حوادث تیره و تار تاریخ بشر را هجو می کند و برزگترین جنایتکاران تاریخ و سیستم های جاسوسی و امنیتی را دست می اندازد ، در حقیقت این آلن کارلوسن ایت که هیچ چیز را جدی نیم گیرد و دست آخر از سوئد هم فرار می کند و به اندونزی می رود، کشوری که آن را به عنوان نمونه یک کشور جهان سومی که قانونش را به راحتی با پول تبدیل به ورق پاره های بایگانی شده می کند انتخاب کرده است و ما بقی زندگی اش را در آنجا در آرامش سپری می کند.


اثر : یوناس یوناسن

 موضوع: تاریخ  سرنوشت  طنز

2009، نشر نیلوفر

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ
  • زهرا باقری

نظرات  (۲)

  • میله بدون پرچم
  • سلام
    قطعاً این کتاب را دوست خواهم داشت... اصلاً تابلوه که دوستش خواهم داشت.
    یاد شوایک افتادم.
    آن کتاب را هم خیلی دوست داشتم.
    پاسخ:
    سلام
    کتاب جالبیه :) و تا آخراش هم می تونه بخندونه آدمو 
  • میله بدون پرچم
  • خریدمش!!
    پاسخ:
    مبارکه!
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی