یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

یادداشت های یک وَرَق

نامش ورقی بوده ... ملک ابد اندر وی!

یادداشتی بر اسفار کاتبان

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

نقش قدیسان در ساخت جوامع موضوعی است برای کتاب و اصلا برای دو نقش اصلی داستان که هر کدام دارند در خانه ای دراندشت، میان زندگی گذشتگانشان می زیند به تنهایی، بی آنکه دنباله ی زندگی آنها باشند و با اینکه گریزی از "تکرار تاریخ" نیست.

سعید و اقلیما، مسلمان و یهودی، هر دو دانشجو و متمول بر سر تحقیقی مشترک داستانی خلق می کنند که در خلال آن داستان ، داستان های دیگری را با صدای بلند برای یکدیگر و برای کسی که دارد کتاب را مطالعه می کند می خوانند ،روایت عشق ها و هوس ها است که خوانده می شود و تقدیر که انگار حاکم مطلق است و نیست!
یکی از داستان ها ، قصه ی پدر سعید است که کتابی کهنه با داستانی کهن را باز نویسی کرده است، مصادیق الآثار آن کتابی است که نام قدیسی در آن برده شده است، شدرک، قدیسی که دو نیم شده است ، نیمی از آن در اورشلیم و نیمی در ایران است، در متون کهن یهود تقدیس شده و مادربزرگ اقلیما ، زنی به نام زولفا جیمز به دنبال نیمه ی دیگر پیکر قدیس به ایران می آید، مادر اقلیما که خود داستانی است شنیدنی نوشته هایی از زولفا جیمز برای اقلیما می فرستد و او را برای دانستن داستان یاری می دهد.
در هم آمیختگی داستان هایی که موازی با یکدیگر پیش می روند و هر یک به زبانی و صدایی پنج جهان متفاوت برای خواننده می سازند کتاب را یکپارچه می کند، پنج روایت پنج دنیایی است که هر یک به تنهایی ظرفیت مجزا خوانده شدن و مجزا پرداخته شدن را دارند.شخصیت ها تکرار می شوند و حتی از هیاتی به هیات دیگری در می آیند.داستان ها نیز تکرار می شوند و با جهان بینی های متفاوت شخصیت ها به اشکال مختلف پایان می پذیرند.
آنچه در این داستان بیش از چند صدایی بودن روایت، ذهن را درگیر خود می کند این است که قصه ها همدیگر را به چالش می کشند، اقلیما دختری مرتد و عصیان گر است و غضب "ملت" یهود عاقبت او را به کام مرگ می فرستد، ایمان زولفا جیمز و تحمل کردن اظهار نظر های عامی و غیر مومنانه مردی که در یافتن نیمه گمشده جسد شدرک در سرزمین ناشناخته ایران باید به او کمک کند، عشق بی اندازه ی پدر سعید به مادرش، یادداشت هایی بر داستان مصادیق الاثار آنجا که مادر سعید در جسم معشوقه شاه حلول می کند،زلفا جیمز که برای رستگاری اخروی به دنبال یافتن پیکر شدرک به ایران می آید و عاشق میشود اما هرگز حتی نزد خود اعتراف به عاشق شدن نمی کند،اقلیما که برای دانستن از قدیس با مادری که فراموشش کرده ارتباط برقرار می کند، همه این ماجراهایی که نه در زمان که در صفحات کتاب به موازات هم پیش می روند در یکی روا و در دیگری ناروا هستند، یک دیگر را قطع می کنند و یا ادامه می دهند ، انگار به شیوه ای که مختص نویسنده است عرف اجتماعی و عقاید مذهبی را نیز به کارزار اندیشه می طلبند تا خواننده نیز خود را به کارزار بکشد.
اقلیما و سعید با خواندن و فکر کردن و اندیشیدن به داستان ها به هم می اندیشند ، عاشق یکدیگر می شوند، به هم می پیوندند و ناگهان داستان تمام می شود، اقلیما کشته میشود.
"تاریخ پر است از این وقایع، همه شان یک الگو دارند ، نتیجه اتفاقها همیشه فاجعه بوده است ، وقتی کسی مقدرش را می داند می خواهد آن را تغییر بدهد، ... تغییر تقدیر هم ممکن نیست.ص 82"


*اسفار کاتبان،اثر ابوتراب خسروی،1379، نشر گمان

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ
  • زهرا باقری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی